از اطراف اصفهان،زنها را با اتوبوس به همراه ضرب و آهنگ فرستاده بودند برای شعار دادن ضد امام خمینی و برای شاه!
وسط یکی از میدونهای اصلی شهر،درود بر شاه میدادن! مدام پشت سر هم فریاد جاویدشاه میدادن!
برادرشوهرام که حالا شهید شده اند، اومدند و گفتند میخوایم، کوکتل مولوتف درست کنیم!
شما باید زحمتشو بکشید.
اکبر و اصغر، با سطل شن میآوردند،
سر همهی کبریتهایی که توی خونه داشتیم را با چاقو تراشیدم و ریختم توی شیشه نوشابههای خالی و بقیهی مخلفات!
درست میکردم و میگرفتم زیر چادرم و میرفتم تا وسط میدون شهر میدادم به پسرا!
اونا هم آتیش میزدن و پرتاب میکردن توی جمعیت شاه دوستهای بیسواد!
.
.
.
سخت مشغول بودیم، که پسر 8 ساله ی خانواده خبر آورد، که پاسبانها دارن میان!
سریع همه چیز را جمع کردم. اثری از آثار وسایل ساخت کوکتل نبود، ولی نگاه کردم دیدم دور و برم پر از اعلامیه اس! اعلامیههایی که شب قبل چاپ کردهبودیم ولی هنوز وقت نشدهبود بریم پخش کنیم!
گفتم، کجا بذارم؟! با یه پارچه بستم به شکمم!
ساواکیها با خشونت تمام وارد خونه شدند و همه جا را گشتند. یه نگاهی به من کردند، بیچارهها فکر کرده بودند، من باردارم!
سرخورده از خونه رفتند بیرون!